شهردار معصوم
محمدنبی عظیمی محمدنبی عظیمی

بار دیگر به شهر زادگاهم برگشته بودم و چون نه درزمین سایه ونه درآسمان ستاره یی داشتم به ناچار به منزل یکی از نزدیکان رحل اقامت افگندم.  باران به شدت می بارید و سرک های پاره پاره وبه کندواله مبدل شدهءشهر معصوم ما آلوده بود با گل ولای و لوش وهزار ویک کثافت دیگر. از بوی گند وتعفن چه بگویم که مانند هر همشهری آن شهر معصوم بی تابم می ساخت و به "تهوع *" کردن ازهستی وادار. بنابراین بیرون رفتن ازخانه جرأت وشهامت رستم وشکیبایی ایوب پیامبررا می طلبید واین العبد الاحقر که  نه درغربت دلش شاد است ونه رویی در وطن دارد،  به ناچار آن روزهای معصوم را با بغض فرو برده درگلو وبا دردی در سینه درکنج خانه سپری می کرد ودست به دعا بود که به عوض باران تگرگی از آسمان نازل می شد ومی بارید بر فرق سر شهردار این شهر معصوم وبرفرق سر آنانی که پول بازسازی سرک ها وجویچه های این شهر فلاکت زده را به دوبی وامارات و کجا وکجا های دیگرانتقال داده و انتقال خواهند داد. اگرچه من هیچ دشمنیی با شهردار نداشته وندارم  و حتا هنگامی که درصفحهء تلویزیون یک نوع " معصومیت برباد رفته " یی را که از ناتوانی اش حکایت می کرد درسیمای پیر ورنگ پریده اش مشاهده می کردم ،  دلم به حالش می سوخت و چنان به رقت می آمدم که رطوبت نم اشکی را درچشمانم حس می کردم ؛ اما نشان به آن نشانی که اتفاقاً دعای من وامثال من سوخته دل مقبول درگاه پروردگار قرار گرفت و ناگهان داروغه ها وشحنه ها بریختند بر سر کل شهردار معصوم واو را ببردند به همان جایی که عرب نی می انداخت. ولی چهار ساعت بعد همان داروغه ها وی را رها کردند و شهردارمظلوم دوباره به شهرداری آمد و کنفرانس مطوعاتی گرفت و اتهامات را رد کرد و حکم دادگاه را ظالمانه خواند و درنتیجه آه از نهاد پنج ملیون شهروند این شهر مصیبت زده بیرون گردید.

 

 این از حسن تصادف بود که درآن روز ها درآن ناحیه ء شهر گهگاهی برق چشمک می زد ومن درفواصل  رفت وآمد برق می توانستم تکرار برخی از برنامه های تلویزیونی را که شب پیش بنابرنبود برق دیده نمی توانستم ، ببینم. اما آیا این هم ازحسن تصادف  بود یا از بخت بیدار وطالع ساز گار(!) من که خوشبختانه دیگر نه صفحه تلویزیون را چهره های دلآزار اعضای بد نام کمیسیون مستقل انتخابات ریاست جمهوری مکدر می ساخت ونه شیشهء دل تنگ من وبیننده های دیگر را. باری ! ازاین کانال به آن کانال  یا به قول معروف از این چمن به آن چمن قدم می زدم تا کدام برنامهء سیاسی دلچسپی را بیابم که اتفاقاً دریکی ازکانال ها همان مرد بلند بالای آشنایی را که چپن خوش دوختی رامثل همیشه به شانه هایش انداخته بود دیدم که دو  سه روز پیش در همین ساعت همراه با قاضی القضات کشور مراسم تحلیف برای احراز مقام ریاست جمهوری را اجرا می کرد ومی گفت : " به نام خداوند بزرگ جَل وَجلالهُ سوگند یاد می کنم ..."

 

آن روز که وی مراسم تحلیف را به جا می آورد، تصادفاًٌ یکی ازبزرگوارانی که درمسأله های سیاسی  وحقوقی دیدگاه های صایبی داشت نیزدرآن منزل تشریف آورده بود . او  پس ازگوش سپردن به همان آغازین سخنان سوگند نامه، صدای اعتراضش را بلند کرد و گفت : ببینید که این آدم حتا در هنگام ادای سوگند نیز با مردمش صادق نیست و ریب وریایی درآستین دارد، زیرا نه اسم خود را می گیرد ونه اسم پدرخود را. بنابراین اگر کسی چهرهء او را ندیده باشد مثلاً در دهات و قصباتی که تلویزیون نیست زنده گی کند یا ازطریق رادیو این تعهد نامه رابشنود، یا هرگزاین حامد کرزی را ندیده باشد،   چگونه خواهد فهمید که وی  حامد کرزی است  و رئیس جمهمور انتصابی کمیسیون مستقل(!) انتخابات ؟  درحالی که او باید با چنین کلمات سوگند نامه اش راآغاز می کرد :  " به نام خداوند بزرگ جَل وَجّلالهُ من حامد کرزی ولد احد کرزی سوگند یاد می کنم  که .."، تا قسم نامه یی می شد شرعی واز لحاظ حقوقی بی کم وکاست. وانگهی آیا بدون گرفتن اسم شخص و نام پدرش درپیشانی یک سند می توان  آن سند را شرعی ومحکمه پسند خواند؟

 

یادم هست که آن بزرگوار سخنان دیگری هم گفت اندر باب این مردی که پس از دیسانت شدن به صریر قدرت ، تدریجاً به عنوان شیک پوش ترین مرد جهان - به خاطر به دوش انداختن چپن جادویی اش - شهرتی به هم زده وشهرهء آفاق شده بود. آن بزرگوار می گفت : این چپن چپن جادو است، زیرا مظهر مؤفقیت ، طلسم پیشرفت وضریب جذابیت این مرد شده  است. می گفت حالا غربی ها عادت کرده اند که او را با چپن ببینند، زیرا بدون چپن وی را نمی شناسند. آخرپیش از رئیس جمهور شدن که شخص مهمی نبود دراین مملکت، تا کسی اورا بشناسد. نه شمشیر زن بود ونه تفنگ زن. نه قوماندان بود ونه منصبدار. نه وزیر بود ونه وکیل. نه دانشمند بود ونه اندیشمند. فقط کوره سوادی داشت و آشنایی اندکی با زبان انگریزی ولی دارای بخت بلند . حالا هم که او برای بار دوم رئیس جمهور شد باید راز ورمزی درکارش باشد . راز ورمزی که درهمین چپن جادو نهفته است وتاثیرسحرآمیزی بالای کمیسیون انتخابات داشته است.  این غربی ها هم اگر ازهزاران رای تقلبی این شخص گذشتند و به تصمیم کمیسیون کذایی وقعی گذاشتند ، درحقیقت اثرگذاری همین چپن بود بالای روح وروان آن ها نه تاثیر صاحب چپن.آخر آنان به چپن او اهمیت قایل اند نه به خود او. درواقع هم اگرچپنش را از شانه اش بردارید ، شخصیتش نابود می شود و مانند آدمک برفیی که در برابر آفتاب قرار بگیرد آب می شود وفرو می ریزد. آن بزرگوار که دل پرخونی داشت ازدست روزگار بد کردار و کینه اش را با فریبکاران و تقلب کاران پایانی نبود، آنقدر دربارهء مثالب ومناقب شخصیت مرد چپن پوش صحبت کرد که اگربازگو کنم حکایت هفتاد من کاغذ شود یا به قول شاعراگر گویم زبان سوزد واگر پنهان کنم مغز استخوان !  

 

  برگردیم :

  آن روزکه رئیس جمهور در همایش بزرگی که درآن امنای دولت اعم از لشکری وکشوری وحکمرانان (باداران) خارجی و هرکه سرش به تنش می ارزید، صحبت می کرد ودرمورد مبارزه با فساد روز افزون در کشورداد سخن می داد ، اذعان می دارم که درآغازصحبت هایش جذاب ودلنشین بود .  زیرااگرچه راه وطریق مبارزه را نشان نمی داد؛ اما از واقعیت هایی صحبت می کرد که با هوا وفضای چور وچپاولی که دردم ودستگاه دولت ودر کوچه وبازار شهر مستولی بود،  تفاوتی نداشت. او با هیجان خاصی صحبت می کرد ولبه تیز صحبتش متوجه خارجی هایی بود که با دادن معاشات بلند دالری و بخشیدن موترهای ضد مرمی به مامورین کشورش ، خواسته یا نا خواسته دولت دیگری به موازات دولت افغانستان به وجود آورده بودند. او درسخنا نش به چپاولگری بی شرمانهء ارکان دولتش اشاره می کرد که چگونه برای چاپیدن بیت المال و یا دوشیدن مردم بی نوای کشور از هیچ فرصتی دریغ نمی کردند . او به رشوه خواری ، اختلاس وکلاه برداری های دولتمردان دستگاه خویش اشاره می کرد و تلویحاٌ می گفت که اگر جیب هرکارمند دولتش را بپا لند حتماً یک مشت پول از خزانهء دولت یا از کیسهء مردم را درآن خواهند یافت.  صحبت های او دربارهء دزدان وغارتگران ادامه داشت که ناگهان از شهردار سخن زد و ازحکمی که گویا به صورت غیرعادلانه از طرف دادگاه برضد او صادر شده است. رئیس دولت به اینجا که رسید ، بار دیگر هیجانی شد و گفت به نظر وی شهردار این شهر معصوم آقای صاحبی شخص پاک است اگرچه دل وی نیزبه حیث رئیس جمهور از دستش داغ داغ است ؛ زیرا سرک های شهررا پاره پاره کرده و تا هنوز ترمیم وباز سازی نکرده است ؛ اما با این هم تصور می کند که بالای وی ظلم شده است.

 

خوب دیگر!حالا که مرد چپن پوش هم سارنوال شده بود وهم ازمسند قضا صحبت می کرد، آیا بقیهء سخنانش قابل شنیدن بود؟ مگر درهمان لحظه آب پاکی نریخته بود بالای این باورمردم  که رئیس جمهورشان در پنج سال آینده با کمک وحمایت جامعه جهانی برضد فساد مبارزه خواهد کرد وریشه های فساد را از بن وبیخ خشک خواهد ساخت؟ بلی مرد چپن پوش با گفتن چنین سخنان ناشیانه و احساساتی نه تنها فاتحه مبارزه با فساد اداری را خواند بل این پرسش های ساده را نیز در ذهن هزاران شهروند معصوم این شهر فلاکت زده برانگیخت :

 

 اگر شهردار بی گناه و مظلوم است ، پس دستگاه قضائیه کشور ظالم است، مگرنه؟

 اگر شهردار پاک ولی ناتوان ومریض است پس چرا سرنوشت یک شهر پنج میلیونی به وی سپرده شده است؟

 اگر دل رئیس جمهور از دست شهردار خونین است پس چرا وی را از کار برکنار نکرده است؟                            

      دراین صورت آیا کدام ابرقدرت زمینی  ویافرا زمینی از وی حمایت می کنند که رئیس جمهور نمی تواند وی را برکنار کند؟

  آخر چه وقت کیسه های دوستان واطرافیان رئیس جمهور که یکی بعد ازدیگری به پست شهرداری کابل تعیین شده می روند پر خواهد شد؟ چه وقت این دور باطل به پایان می رسد و چه وقت شهروندان شهر کابل وسایر شهرهای کشور شهردار شان را انتخاب خواهند کرد؟

 

 خدایا آیا سرانجام آن روز فرا خواهد رسید؟

   

رویکرد:                                                              

 

* سارتر در رمان بی بدیل " تهوع " می گوید که تجربه اصلی انسان مدرن تهوع او از هستی است. زیرا در جهان امروزی ما حتا در دین هم نمی توان یک معنا را برای زنده گی یافت. او تا آنجا به این دیدگاه خود پافشاری داشت که حتا تولد خود را یک نوع تهوع ضروری نامید ونوشت که انسان " یک حرص پوچ " است که درجستجوی هستی می باشد. بد نیست بدانیم که سارتر وسیمین دو بوار به رد تک همسری پرداختند وقرار گذاشتند تا روابط عشقی خود ها را با زنان ومردان دیگر از مردم پنهان نکنند.


December 30th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
بیانات، پیامها و گزارشها